فرستادهفرستاده، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

فرستاده ای از آسمان بی کران رحمت

خاطره روز راهپیمایی

روز 22 بهمن با بابایی جونم و مامانی توی هوای بارونی رفتیم کلی راهپیمایی های هیجان انگیز.... از دیدن فامیل تا دوست ها گرفته تا دیدن کلی بادکنک های رنگ و وارنگ.... این ها رو مامان می بینه برام ذخیره می کنه... می دونید آخه چشم و گوش و زبان مامان الان جای من کار می کنه و وزارت اطلاعات منه خلاصه نشستن تو دل مامان در حالی که داری راه می ری توی راهپیمایی خیلی خوش می گذره ... قرار شد سال دیگه ایشالا رفتیم راهپیمایی برام دو تا بادکنک بگیرن به کالسکه ام بزنن منم کلی ذوق زده بشم ...
26 بهمن 1393

اولین دهه فجر عمر من

این روزها دهه فجره.. روزهایی که انقلاب ما پیروز شد.. امام آمد و خوش آمد و بعدش خدا به ما لطف کرد و ما تونستیم از باطل دور شیم.. جاء الحق و زهق الباطل... من دوست دارم جزء اون نی نی هایی باشم که اماممون گفته من امیدم به آنهاست.. برای همن هم قراره بیام به این دنیا که آروم و قرار نداشته باشم تا برسم به ظهور امام زمان.. برسم و قبلش کلی خودمو آماده کنم برای کارهای بزرگ و کوچیکی که باید انجام بدیم... من اومدم تا کلی کار روی زمین مونده رو انجام بدم... وای خدایا... چقدر هیچان زده شدم... من می تونم کلی کار بکنم. خدایا من رو سالم، سر حال، بدون ضعف، با قوه و استعداد ها و توانهای فراوون به دنیا بیار که کلی کار داریم............
21 بهمن 1393

یک روز من و مامان در خانه

یه روزایی که با مامانی خیلی تنهایی می شیم. چند تا کار می کنیم: می خوابیم قرآن می خونیم با لپ تاپ کار می کنیم  کتابای مال نی نی می خونیم. وقتی این کتابارو می خونیم من تا جایی که می تونم می آیم جلو و بالا تا هم عکساشو ببینم هم صدای مامانو بشنوم. فیلم های طبیعت می بینیم و صداهای آسمان و دریا و خلاصه آفرینش گوش می دیم. کلی خوراکی های خوشمزه درست می کنیم و می خوریم و دو لپی هی گاز می زنیم...                        می خوابیم قران می خونیم نماز می خونیم. هی از بابایی سراغ می گیریم به انحاء مختلف... ت...
16 بهمن 1393

دنیاها...

آدم تازه می فهمد که وقتی می گویند دنیا به آنی می گذرد و همه اش بساطی است که خدا فراهم کرده تا آدم ها برسند و بشوند آنچه باید بشوند یعنی چه!   داشتیم با مادری به لباس هایی که برای من خریدیم نگاه می کردیم. لباس سه ماهگی. شش ماهگی ، و بعدا تر ها... بعد یهو مامانی یاد خودش افتاد که چقد بوده و الان چقد شده که منو می تونه قورت داده باشه! فک کن آدم میاد تو دل مامانش... بعد میره تو دل دنیا... بعدش ... همه چیز هم خیلی زود تر از اون چیزی که فکر می کنی می گذره! مثلا کی فکرشو می کرد که من بتونم تا الان توی دل مامانم باشم . من الان 23 هفته امه!!! 23 هفته می دونی یعنی چقدر زیاد؟!!!! یعنی روزهای زیاد. تازه اونم برا...
16 بهمن 1393

من و تکونهاش

دو هفته ای می شه که دختر خانم ما شدیدا تکون می خوره.. انقد که یه بار از خواب بیدار شدم!!  خانم دکتر هم می گفت بس که تکون می خوره نمی ذاره صدای قلبشو بشنوم! اول صدای بند ناف رو شنید بعد قلب رو...  امروز به باباییش می گفتم یا پسره و سونو اشتباه گفته! یا دختره و خیلی دختر شیطونیه! یاد خودم افتادم تو دل مامانم  آخه مامانم می گفت تو از اول فوتبال دستی بازی میکردی!  احتمالا با بند ناف یا با درد و دیوار اتاق کوچیکم درگیر بودم !!   یه چیز جالب دیگه اینکه فهمیدم وقتی سکسکه میکنه من از کجا می تونم بفهمم  عزیز دلم... لرزش های ریز کوچولوی زود محوبشو!    اگه دختر خانم به مادرش رفته با...
7 بهمن 1393

بدون عنوان

این روزها بابا خیلی سرش شولوغ بود درس و کار و... اما یه اتفاق عجیب عجیب این بود که بابا دیروز تولد شد!! یعنی بهش می گفتن تولدت مبارک!! مگه بابا ها هم تولد می شن؟؟ من فک می کردم فقط نی نی ها تولد می شن! این یعنی... همیشه بابا ها باید تولد بشن و بچه هاشون تولد بشن و بشن بابا و تا ما ها تولد بشیم. نه نه اگه خدا بخواد بچه ها رو بدون بابا میاره به دنیا؟ به نظرم خدا می تونه. اگه بخواد یکی رو یا هر کی رو میاره به دنیا، بی بابا!   همیشه فکر می کردم بابا خیلی بزرگه،  اما الان فهمیدم خدا خیلی بزرگتر از باباست............. ...
1 بهمن 1393

تعیین جنسیت، تعیین غایت

امروز ما فهمیدیم که من دخترم ... جیغ و دست و هورای بلند    دختر بودن یعنی ترکیبی از نظام عصمت، طهارت، فطرت، قنوت و وسعت  و هزار هزار واژه ی آسمانی دیگر... دختر بودن یعنی می خواهم شبیه حضرت مادر (س) شوم می خواهم زینب وار زینت پدر باشم می خواهم معصومه وار گام به گام تجلی عصمت امامت باشم دختر بودن یعنی می خواهم بستر تمام غایات بلند امۀ واحده باشم... --- من امروز از خدا خواستم همه این ها را به تمام دختران عالم هدیه کند.. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد ...
17 دی 1393

اندازه نی نی - اندازه ما

باورت می شه؟! من الان اندازه ی یه گلابی ام! یعنی تقریبا 11 تا 14 سانت! تازه اندازه یه کره 150 گرمی هم وزن دارم. خیلی هیچان انگیزه نه؟! --- چه حالی داره اینکه به یه نی نی بگن که چقدره و چند گرمه... اگه به ما هم بگن اندازه ایمان و تقوامون چقدره چقدر خوبه... البته می شه فهمید.. فرق الان فرستاده با چند هفته قبلش، مثل فرق انسان مومن و انسان معمولیه. آخه این روزها روح درش دمیده می شه.. میگن فرق مومن و کافر توی همین روح ه. ایمان روح داره. باید توی آدم دمیده بشه... خدا کنه نی نی خیلی زود زود زود زود روح ایمان توش دمیده بشه. و هربار باز هم زود زود توی هر مرحله که باشد ایمان همون م...
10 دی 1393

طنز...

 می دانستی بزرگترین ابتلای زندگی ام تویی؟؟ عجب فرستاده زرنگی! هم تبشیری هم انذار! هنوز خیلی جدی نیامده ای توی زندگی ام.. اما خب.. ظاهرا تو از من بهتر بلدی باشد قبول این ریش این قیچی تو بیا ببینیم چه می شود ...
6 دی 1393