فرستادهفرستاده، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرستاده ای از آسمان بی کران رحمت

حال و هوای شش سالگی

1400/1/16 7:30
نویسنده : میزبان
168 بازدید
اشتراک گذاری

امروز که می نویسم تو حدودا پنج سال و نه ماهت شده. 

سال دیگر میخواهی به مدرسه بروی! باور نکردنی است. فاطمه کوچک من حالا در آستانه مدرسه رفتن است.. 

یک ماه پیش برای مصاحبه با مدرسه تزکیه رفتیم. برای اولین بار بدون آنکه انتظارش را داشته باشیم هردویمان، تو را دم در تحویل گرفتند و گفتند سه ساعت دیگر بیایم دنبالت! بدون تو برایم برگشتن به خانه سخت بود. اصلا پایم به راه رفتن نمی آمد. اما برای هر دویمان اتفاق تازه ای بود. 

مامان نسرین توصیه کرد که زودتر بروم دنبالت تا وقتی از آنجا بیرون می آیی مرا ببینی و خیالت راحت باشد. حس و حال هر دو یمان آن روز خیلی تماشایی بود. بابا نگران بود که تو نتوانی از پس کارت بر آیی. من هم .. اما واقعا برای هر دوی ما دیدنی بودی. وقتی که از احساس خوشایند در آنجا بودنت برایمان تعریف می کردی. 

این روز ها برایم قصه های خیالی زیاد تعریف می کنی

این روز ها از احساسات خودت نقاشی های زیادی می کشی

این روزها کوه می رویم با دوچرخه و کالسکه به پیاده روی می رویم. 

این روزها با هم به خرید و بستنی خوردن و غذا پختن (تو بلدی ماکارونی بپزی و نیمرو) مرتب کردن خانه و مهمانی رفتن پیش دوستهایمان مشغولیم.

این روزها تو اتاقت را خودت می چینی خودت مرتب می کنی. جعبه پول داری. جعبه ای پر از کاردستی. این روزها تو و محمد حسن در یک اتاقید و تو اسباب بازی هایت را به برادر کوچکت می دهی و خیلی خوب با او بازی می کنی ازش مراقبت می کنی باهاش حرف میزنی کفش هایش را می پوشانی لباسش را می دهی آب و غذا بهش می دهی. و خلاصه تو حالا خیلی توانمند و بزرگ و با حال شده ای!

این روزها با خاله ها و عمو ها و مامان راضی و خلاصه هر کسی که من باهاش صحبتی داشته باشم در واتس آپ حرف میزنی و صوت میگذاری و استکیر می فرستی و .. خاله فاطمه ورزشی، عمو مجید، مامان راضی، خاله مریم کریمی، خاله نسترن عمو علیرضا و.... .

این روز ها دنبال دفتر و .. میگردی تا تویششان بنویسی. عاشق  و مشتاق نوشتنی. دیروز گفتی برایت بنویسم تا شکل من بنویسی : گفتی بنویسم: پدر دوستت دارم. خانواده ام دوستتان دارم. من کتاب می خوانم. 

اسم همه کسانی که دوستشان داری هم می پرسی و مامان نسرین برایت نوشته تا بنویسی.

مامان راضی هم برایت یک کتاب پیش دبستانی خریده که خیلی دوستش داری پر از برچسب است اسمش: زنده باد مدرسه است. 

این روز ها با بابا بازی های جالب تری می کنی، تیزبین ، سنگ کاغذ قیچی، کشتی پریدن از بالای پله ها بغل بابا، نقاشی، عکاسی، با بابا بازی می کنی.

یک مدتی توی ماشین جلو پیش بابا می نشستی. قول دادی به چیزی دست نزنی. و واقعا نزدی. تو خیلی حواس جمعی. خیلی حرف گوش کنی. تو بی نظیری. تو فاطمه ای!

این روز ها این شعر ها را بلدی و میخوانی: (من من من... من دو تا چشم دارم..) (من توی یه بالن تو آسمونم... )( ما خیل بندگانیم ما را تو می شناسی... ) (یه توپ دارم قلقلیه.. فکر کن در مصاحبه مدرسه تزکیه خانمه بهت گفته یه شعر بخون تو این شعر رو خوندی! :) )شعر های دیگه هم بلدی

این روزها کلمه های اشتباهی ای که می گویی اینهاست: فیمل(فیلم) تبلد(تولد) کنتلر(کنترل) سچنکبین (سکنجبین) 

توی مصاحبه مدرسه تزکیه، خانمه از بابا پرسید دخترتون چه ویژگی هایی داره ؟ بابا جواب داد: فاطمه خیلی مستقله، خیلی باهوشه، درونگراست و زود با آدمها گرم نمی گیره، مهربانه. 

و همه شون رو درست گفت. 

فاطمه عزیزم، مامان و بابا تو رو خیلی دوست دارند... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)