فرستادهفرستاده، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرستاده ای از آسمان بی کران رحمت

فاطمه و داداشی

1400/1/16 7:42
نویسنده : میزبان
172 بازدید
اشتراک گذاری

می خواهم از حال و هوای تو محمد حسن برایت بگویم

قبل از این که محمد حسن پا به این دنیا بگذارد و ما چهار نفره بشویم، من خیلی نگران بودم نگران رابطه تو و برادرت تازه ات. مثل همه پدر مادرهای دیگر. می گفتم یعنی چطور می پذیری این تغییر را؟! با استاد اخوت هم مشورت کردم هیچ وقت یادم نمیره. گفتند: فاطمه هیچ مشکلی نخواهد داشت. دوست داره... .

وقتی من رو توی بیمارستان دیدی شوکه شدی حرف نزدی باهام و از بغلم سر خوردی. مامان راضی برای اینکه تو ناراحت نشی سریع بردت و ... .اما وقتی آمدیم خانه، تو از شوق و ذوق روی زمین بند نمی شدی. داداشی برایت یک کامیون بزرگ آورده بود. خودت بهش گفته بودی. تو او را یواشکی توی کامیون گذاشتی و از اتاقت به اتاق ما آوردی.. چشم هایت برق میزد.

روزهای اول عجیب بود برایت اما خوب بودی.

ده روزی رفتیم پیش خاله نسترن آنجا انقدر سرگرم بودی که خیلی یاد داداشی نمیکردی.

بعدتر که آمدیم خانه خودمان، انقدر به من کمک می کردی که حد ندارد. انگار یک دختر ده ساله ای نه چهار ساله!

برای خواباندن داداشی باید همه جا ساکت می شد. تو ساکت می شدی سراغم نمی آمدی. تا داداشی بخوابد. 

وقتی کاری داشتی و من داشتم داداشی رو شیر می دادم صبر می کردی و متوجه نیاز او بودی. 

وقتی داداشی می خوابید ما هم بازی هایی را که در حضور او نمیشد انجام میدادیم. بازی هایی مثل پازل و .. راستی قبل به دنیا آمدن داداشی ما انقدر پازل بازی می کردیم که حد ندارد. حالا داداشی هم که بزرگتر شد باز بازی می کنیم. ان شاالله.

وقتی داداشی نیاز به حمام داره هر دوتون میرین حمام و یه عالمه آب بازی می کنین. تو حتی بلدی سر داداشی رو با شامپو بشوری.

تو در نهایت هماهنگی و همراهی هستی و بودی بعد از به دنیا آمدن محمد حسن و من هرچقدر خدا رو شکر کنم ازین بابت کمه. 

برایش کتاب می خوانی

میتوانی حدود یک ساعت بدون من با داداشی بازی کنی و سرگرمش کنی.

میتوانی بهش غذا بدی و آب بدی و میوه بدی و ...

اجازه دادی توی اتاقت بخوابه و گفتی این اتاق بچه هاست... .

وای فاطمه دوستت دارم... صحنه های قشنگی که درست کردی رو جلوی چشمام مرور می کنم و فکر می کنم چقدر یک دختر پنج شش ساله می تونه فوق العاده باشه! الحمدلله ما شا الله لا حول و لا قوه الا بالله.

داداشی هم خیلی خیلی خیلی دوستت داره. وقتهایی که تو می ری خونه خاله سمیه، نیستی، اون خیلی بهونه ات رو می گیره. و وقتی تو رو می بینه واقعا ذوق زده است می خنده و خوشحاله

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)