شاید دعا.. نمی دانم
چند روزی است که دیگر سبک زندگی ام خسته ام کرده است.
خستگی از عدم حرکت خستگی خوبی است. خستگی ای است که آدم را از سکونت، ضلالت و ماندگی و مردگی دور می کند. از سکون و فرق نداشتن لحظات زندگی باید ترسید.
خسته ترم از این که میان آمال و اهدافم و عملم فاصله است. این خستگی هم خوب است اگر آدم داشته باشد. میان فعل و عمل اگر فاصله باشد، آدم را به خسران مبین می کشاند.
بهم توصیه کردند که هرچه خودت کم داری و در زندگی ات آرزوی خوبی است که نمی دانی کی به آن دست خواهی یافت، اصلا نمی دانی محقق خواهد شد یا نه، همان را برای کودکت دعا کن. آنچه نداری را «دعا» کن که به قطع در او محقق خواهد شد.
هرچه بیشتر گشتم خیلی زیاد و زیادتر پیدا کردم. نداشته هایی را که حالا به نام خستگی از آنها یاد می کنم. نداشته هایی که اگر کسی داشته باشدشان، گامهایش در توحید قوی تر دلش از ایمان پرنور تر، جانش برای نوکری اهل بیت مهیاتر و قلبش در دریافت حقیقت مشتاق تر است.
پس دعا می کنم...
که لا املک الا الدعا...
دعا می کنم که هر انسانی که متولد می شود و نداشته های اجدادش بسیار است، داشته هایی به او عطا شود که بهترین نفع را به امام زمانمان برساند.
که می ترسم از انتقال نداشته ها به فرزندانمان..
و خدا می داند که چقدر پر از دعایم برای بچه هایی که قرار است با دستان آنها شفاعت شویم، به قدم های آنها وصال را تجربه کنیم و با چشمان آنها در حقایق عالم بنگریم.
---
پ.ن: عزیزکم، برای برداشتن گامهای بلند در عالم آماده شو. برایت تقدیری عظیم چیده خواهد شد.
پی نوشت پ.ن: این اولین بار بود که توانستم متنی خطاب به فرستاده درونم ثبت کنم.
پی نوشت2 پ.ن: مرا در گیر خودت کردی!