به مناسبت کربلا رفتن ابوالفرستاده! در آذر 93
سلام بابا جونم.
من اینجا دارم سینه زنی می کنم.
و کلی با مامانم پیاده روی رفتیم. تا با باهات همراه باشیم. نمی شد که تنهایی بفرستیمت پیاده روی اربعین! اونم اون طوری هول هولی و تند تند. که نشد بوست کنم!
مامان دلش برات تنگ شده. می دونم. اما بین خودمون باشه: همه اش می خواهد نگه نمی تونه!
می دونم که قراره کلی سوغاتی مادی و معنوی برام بیاری.. از دعا و خیرات و صلوات گرفته تا تضمین همه چیز. من جمله غرض همین صفحه: دیدن روی آقا به حق امام حسین.
من اماما رو خیلی نمی شناسم. فقط می دونم که خیلی خیلی خیلی خیلی خوب اند و من رو خیلی خیلی دوست دارند. اون قدر که فقط اونها می دونن من الان تو چه حالی ام یا قراره چه کاره بشم. خدا کنه بچه شیعه خوبی باشم.
بابا جونم. زودی برگرد پیشمون. دلم برات تنگ شده. باشه؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی