فرستادهفرستاده، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

فرستاده ای از آسمان بی کران رحمت

هدیه خاله فاطمه(صادقی)

به نام خداوندی که وجود ما بند به وجودش وابسته است  موجودیتش به موجودیت من وابسته است، از بند نافش از من تغذیه میکند، اکسیژن میگیرد  کافیست تکان شدیدی بخورم تا او دیگر نباشد  وابستگیش به من عجیب است طوریکه تمامی حواس های من به او منتقل میشود و تمامی اعمالم براو تاثیر میگذارد  خودش این را نمیداند  حتی اتصال به من را و بند ناف را هم نمیبیند  وقتی به دنیا بیاید این اتصال را کمتر و کمتر حس میکند چون بند ناف را میبرند و از طریق ولایت و سرپرستی من با او ارتباط دارم  .  .  .  رابطه جنین در شکمم نسبت به من مثل رابطه من با خداست  چچچچچچچقدر وجود ما به وجود خدا بن...
23 اسفند 1393

مهمترین اتفاق این هفته.. هفته 27 ام

عزیزکم.. این هفته برای اولین بار در عمرت، پلک هایت را به روی دنیا باز کردی. دنیایت شاید به ظاهر کوچک باشد اما اگر به وسعت روح موحدت نگاه کنم، بینایی ات را در بالاترین افق می بینم. دوست دارم بدانم دنیا را چگونه می بینی. تو میان دیدنت با حرکاتت فاصله ای نیست. و با شکوه ترین اتفاق در تو همین است. همین تو را به توحید رسانده است.   امید وارم خدا به تو بصیرت، تعقل و عمق نگاهی دهد که تو را در دم به عرصه عمل صالح برساند.  امیدوارم خدا تو را «بینا» کند به روی تمام نعمات الهی.  به برکت صلوات بر حضرت مادر سلام الله علیها.. اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر مستودع ...
16 اسفند 1393

ختم صوتی قرآن

نوزادها و جنین ها صداهایی را می شنوند که که امثال ما ها نمی شنویم.  برای در امان بودن از اصواتی که برایشان خوب نیست، صوت قرآن گذاشتن آن هم طوری که خیلی آهسته و آرام باشد- آنقدر که حتی خودمان نشنویم- خیلی خوب است.  --- این را از یکی از دوستانم به نقل از کسی شنیدم. استدلالش را نمی دانم. اما به نظرم عمل بهش ضرری هم نداشته باشد ****** این دو نکته هم درباره سوره مریم: صوت سوره مریم را هم خیلی خوب است که زیاد گوش کنیم، سوره مریم برای مادر و جنین هردو آثار معنوی علمی و روحی خوبی دارد. برای آنکه صورت ها در رحمها زیبا تصویر شود، بسیار سوره مریم بخوانید... به علاوه این نکته...
11 اسفند 1393

دانستی های بارداری1

پرسیدم تلقین یعنی چی؟ می گویند به جنین باید تلقین کرد. می گوید تلقین یعنی فهماندن.  دیدی معلم های کلاس اول چطوری مطلب را حالی بچه می کنند؟ یک جوری می گویند بگو آ که بچه بشود آ قامت بگیرد بلند شود، آ را در خودش و زندگی اش پیدا کند و بگوید آ آنگاه بنویسد آ... آن قدر تلقین را محکم و با ثبات می کنند که تا آخر عمر یاد بچه می ماند... باید به چنین چنان تلقین کرد که هیچ وقت یادش نرود بعضی باورها و حقایق عالم را، وظایف و مسئولیت ها و اهدافش را... مثلا باید به او تلقین کرد که او مسلمان است، مسلمانی یعنی چه. شیعه یعنی چه. و خدا را به یکتایی بشناسد.  اگر هم معلمی بلد نیستیم... خیلی کاری ندارد ...
6 اسفند 1393

خودنویسی2

پیدا کردن دکتر هم معضیله! هم باید حواست به تخصصش باشه، هم تدینش هم بیمارستانی که می خواهی بری. خدایی اش آدم نمی دونه چه کار کنه... دعا کنید خدا به داد ادم برسه. خدایا من که می دونم بچه رو که از اولش مال خودته و روزی و تقدیرشم دست خودت، به بهترین شکل و نحو و صلاح به دنیا می آری و تا تهش هم دست خودته؛ بیا و خیال ما رو زودتر راحت کن. --- تازگی ها فهمیدم ماجرای بچه داری مثل همون بازی های قدیمیه... همسرم می گفت، هر مرحله سخت تر میشه  ابتلائای بچه همون غوله است که هر بار کشتنش سخت تره..  البته تمثیلم یه کم یه جوریه ولی قابل فهمه --- خلاصه اینکه خدا کنه خدا بهتریین نتیجه رو...
4 اسفند 1393

دکتر رفتن 24 هفته

دیروز با مامانی رفتیم دکتر.. من الان 24 هفته است که هستم به لطف خدا. صدای قلب منو شنیدن و گفتن حالش خدا رو شکر خیلی خوبه. رشدش هم عالی بوده. اما مامانی همچنان محکوم به استراحته. آخه چرا با روح لطیفش این کارو می کنن؟؟  عیب نداره به جاش من از دیروز دارم بهش دلداری می دم که نه مامان جونم اینا برای خودتم خوبه. رشد می کنی مثل من و هی می تونی کلی کار عقب مونده انجام بدی هورا می پرسید چطوری دلداری می دم؟؟ بهتون می گم! از دیروز که رفتیم دکتر و خانم دکتره صدای قلب ما رو خواست بشنوه از خواب بیدار شدیم و انقدر به در و دیوار خونمون کوبیدیم و زدیم و بالا و پایین کردیم که مامان جون بفهمه داریم دلداریش می دیم  دیدید من چه دخمل خوبی ...
28 بهمن 1393

خاطره روز راهپیمایی

روز 22 بهمن با بابایی جونم و مامانی توی هوای بارونی رفتیم کلی راهپیمایی های هیجان انگیز.... از دیدن فامیل تا دوست ها گرفته تا دیدن کلی بادکنک های رنگ و وارنگ.... این ها رو مامان می بینه برام ذخیره می کنه... می دونید آخه چشم و گوش و زبان مامان الان جای من کار می کنه و وزارت اطلاعات منه خلاصه نشستن تو دل مامان در حالی که داری راه می ری توی راهپیمایی خیلی خوش می گذره ... قرار شد سال دیگه ایشالا رفتیم راهپیمایی برام دو تا بادکنک بگیرن به کالسکه ام بزنن منم کلی ذوق زده بشم ...
26 بهمن 1393

اولین دهه فجر عمر من

این روزها دهه فجره.. روزهایی که انقلاب ما پیروز شد.. امام آمد و خوش آمد و بعدش خدا به ما لطف کرد و ما تونستیم از باطل دور شیم.. جاء الحق و زهق الباطل... من دوست دارم جزء اون نی نی هایی باشم که اماممون گفته من امیدم به آنهاست.. برای همن هم قراره بیام به این دنیا که آروم و قرار نداشته باشم تا برسم به ظهور امام زمان.. برسم و قبلش کلی خودمو آماده کنم برای کارهای بزرگ و کوچیکی که باید انجام بدیم... من اومدم تا کلی کار روی زمین مونده رو انجام بدم... وای خدایا... چقدر هیچان زده شدم... من می تونم کلی کار بکنم. خدایا من رو سالم، سر حال، بدون ضعف، با قوه و استعداد ها و توانهای فراوون به دنیا بیار که کلی کار داریم............
21 بهمن 1393

یک روز من و مامان در خانه

یه روزایی که با مامانی خیلی تنهایی می شیم. چند تا کار می کنیم: می خوابیم قرآن می خونیم با لپ تاپ کار می کنیم  کتابای مال نی نی می خونیم. وقتی این کتابارو می خونیم من تا جایی که می تونم می آیم جلو و بالا تا هم عکساشو ببینم هم صدای مامانو بشنوم. فیلم های طبیعت می بینیم و صداهای آسمان و دریا و خلاصه آفرینش گوش می دیم. کلی خوراکی های خوشمزه درست می کنیم و می خوریم و دو لپی هی گاز می زنیم...                        می خوابیم قران می خونیم نماز می خونیم. هی از بابایی سراغ می گیریم به انحاء مختلف... ت...
16 بهمن 1393

دنیاها...

آدم تازه می فهمد که وقتی می گویند دنیا به آنی می گذرد و همه اش بساطی است که خدا فراهم کرده تا آدم ها برسند و بشوند آنچه باید بشوند یعنی چه!   داشتیم با مادری به لباس هایی که برای من خریدیم نگاه می کردیم. لباس سه ماهگی. شش ماهگی ، و بعدا تر ها... بعد یهو مامانی یاد خودش افتاد که چقد بوده و الان چقد شده که منو می تونه قورت داده باشه! فک کن آدم میاد تو دل مامانش... بعد میره تو دل دنیا... بعدش ... همه چیز هم خیلی زود تر از اون چیزی که فکر می کنی می گذره! مثلا کی فکرشو می کرد که من بتونم تا الان توی دل مامانم باشم . من الان 23 هفته امه!!! 23 هفته می دونی یعنی چقدر زیاد؟!!!! یعنی روزهای زیاد. تازه اونم برا...
16 بهمن 1393