دنیاها...
آدم تازه می فهمد که وقتی می گویند دنیا به آنی می گذرد و همه اش بساطی است که خدا فراهم کرده تا آدم ها برسند و بشوند آنچه باید بشوند یعنی چه!
داشتیم با مادری به لباس هایی که برای من خریدیم نگاه می کردیم. لباس سه ماهگی. شش ماهگی ، و بعدا تر ها...
بعد یهو مامانی یاد خودش افتاد که چقد بوده و الان چقد شده که منو می تونه قورت داده باشه!
فک کن آدم میاد تو دل مامانش... بعد میره تو دل دنیا... بعدش ...
همه چیز هم خیلی زود تر از اون چیزی که فکر می کنی می گذره!
مثلا کی فکرشو می کرد که من بتونم تا الان توی دل مامانم باشم. من الان 23 هفته امه!!! 23 هفته می دونی یعنی چقدر زیاد؟!!!! یعنی روزهای زیاد. تازه اونم برای کسی مث من. که هیچی از بیرون خبر ندارم و فقط خدا داره منو مرحله به مرحله جلو می آره...
و فکر می کنم وقتی به دنیا بیام هم خودم هم مامانم همه این روزها رو یادمون بره... سختی هاشو و...
آره مطمئنم...