فرستادهفرستاده، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

فرستاده ای از آسمان بی کران رحمت

سوره زلزال.. برای احوال حالایم

1394/3/14 8:17
نویسنده : میزبان
424 بازدید
اشتراک گذاری

سوره زلزال را بار ها خوانده ام. اصلا کتاب ادبی اش را جفت و جور کرده ایم. سوره ای با بلندی های بسیار. آن قدر پر از جرف که فقط چندبار خواندنش، انگار که همه قرآن را خوانده باشی.. با این سوره همیشه خاطرات خاص تکان دهنده و با کمی طعم زلزال داشته ام.

اما این بار.. به سان هر بار که سوره ها غافلگیرم می کنند، جور دیگری برایم خوانده شد.

 

صبح بود.

مثل همه صبح ها. با این تفاوت که از کنار رز ها و سبزه های خیس خورده و آبشار طلایی زمینی کنار خانه مان گذر می کردم..

زمینش هرچه داشت بیرون ریخته بود. از انواع گیاهان...

قیامتی است وقت رویش، وقت از خاک بیرون زدن، و وقتی که هرچه در چنته هست فاش می شود!

باید زلزله ای به پا شده باشد برای زمین.

برایم زمین جان بی رمقم، زلزله ای به پا می شود. 

زلزله ای آشنا... که البته جنس آن را هیچ زلزله ای شبیه نیست!

بسم الله الرحمن الرحیم اذا زلزلت الارض زلزالها...

و من هر آنچه داشته ام و دارم را بیرون می ریزم..

و اخرجت الارض اثقالها...

از افشای این هجمه از چیزهایی که شاید آب رو بر باشند متحیرم... حالات و آناتم برملا می شوند. با خود دست به گریبان می شوم... . شاید عصبانی و جا خورده که...

و قال الانسان ما لها...

ولی کی می شود جلوی این زلزله را گرفت؟ کی میشود افشا نشد؟!! کی می شود با حقیقت روبرو نشد! 

دست من که نیست. و البته که این زلزله روزی رخ خواهد داد. روزی که ملائک فرمان بگیرند. روزی که خدا به زمینم وحی می کند...

بان ربک اوحی لها...

اجزای وجودم ، تک تک سلولهایم، انگار در این زلزله عظیم، از هم گسیخته می شوند. انگار هیچ گاه کنار هم نبوده اند. این منم... این منم که دربرابر چشمان متحیر و مبهوت خودم، به ذرات متلاشی ای بدل شده ام که برای تماشای آن همه حقیقت فاش شده برانگیخته ام! کسی مرا مبعوث کرده است. و وجودم را به سان کوهی که متلاشی منتشر شده است، به نظاره ریز و درشت وجودم و اعمالم کشانده است..

چقدر فاحشم.. چقدر مشهود... چقدر چشمان عالم تیز است. حتی وجود خودم!

یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالم...

خوب بد زشت زیبا! من چه ام؟! نسبتی میان این همه تفصیل از خوبی و بدی، مرا به چنین زمینی بدل کرده. عجب زمینی ...

همه چیز در برابر چشمانم راه می رود. همه چیز حی و حاضر.. 

وای چه زلزله ای عظیمی است! 

توامان با دردی عظیم. دردی حاصل از علم و عجز و بیم!

به آیه های آخر سوره نمی رسم انگار...

آیه های آخرش را.....

اصلا انگار تفاوتی میان زلزله و رویت اعمالم نیست. 

زلزله همان... دیدنم همان! همه آنچه کرده ام و چه کم و چه بد کرده ام!

.

باز هم در من زلزله ای به پاست... 

باز هم من زمینی سست و ناپایدارم.

شاید مثل زمین های رمل خیز بیابان...

که به نسیمی آرام.. تمام هستی اش را بر دستان باد... بر ملا .. می بیند.. 

رمل هایی که افشا.. کار هر آنشان است... و هر آن منتظر زلزله ای دیگر!

باز هم در من انتظار نفس گیر، در من تکانی شدید، در من کوهی هباء(1)، در من باز زلزله ای به پاست!

 

«بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست»

---

1. هباء توصیف کوه ها در سوره واقعه هنگام برپایی قیامت. به معنی چیزی شبیه آرد. یا ذرات ریزی که متراکم نیستند.

2. ... حرفی ندارم!

پسندها (1)

نظرات (2)

خاله نرگست
17 خرداد 94 13:51
سلام عزیزخاله با زلزال مادرجانت انشقاق خواندم و حظ بردم
قهرمان و زمین وسیع
18 خرداد 94 2:56
انشالله درونت بیرون می ریزد و حظ ش را می بریم همه مان. همانطور که در این متن های اخیرت همه گی مان را محظوظ کردی. انشالله همواه امام زمان ازت حظّ ببرد ، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم